حرفهای ناتمام..........

شهریور ماه

1392/6/3 8:15
نویسنده : ناهید
334 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی از روزها دلم میخواد راجع به بچه ها مطلب بنویسم ولی نمیدونم چی بنویسم....آخه بمیرم اونها معمولا" جای خاصی نمیرن و تابستونی که من فکر میکردم خیلی براشون برنامه بچینم با تنبلی های من داره به پایان میرسه....

توی این مدت پارسا خیلی شیطون تر شده و کلمات زیادی را میتونه تکرار کنه....آرزوی شنیدن اسم خودم از او برآورده شده و او به راحتی بهم میگه مانی ناهی .... البته اولش میگفت مانی نانی.... به پریسا هم میگه آجی......رضا میگه آجی نه بگو خواهر....ولی من میگم آجی صمیمی تره......!

امروز قراره مامان اینها مشهد برن....پریسا از دیشب که فهمیده میگه من هم باهاشون میرم ...فکر میکنه همین نزدیکی هاست و سادگیها که بره........البته کاش میشد که ببرنش...هرچند دلم نمیاد بزارم تنها بره ولی فکرمیکنم حوصلش سر رفته.......کاش من هم میرفتم ...دلم بدجوری هوای مشهد را کرده...ناراحت

فکر کنم امروز با رفتن اونها آرام کردن پریسا ساده نباشه.......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)